loading...
♥ عــــــاشقان رمــــــان ♥
مریم بازدید : 2127 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (3)
امروز اصلا حال و حوصله ي درس و دانشگاه رو نداشتم تو افکار خودم بودم که چه جوري بقيه پول عمل بابام رو

ادامه مطلب
درباره : دانستنيها ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 1
[ دوشنبه 20 آذر 1391 ] [ 1:49 ] [ شادی ]
سایت رمان خونه
درباره : عضويت در وبلاگ ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 1
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:28 ] [ شادی ]

همه می گویند باران را دوست دارند

ولی هنگام باریدنش با چتر به زیر آن می روند

همه می گویند آفتاب را دوست دارند

ولی عینک آفتابی به چشم می زنند

حال وحشت مرا دریاب وقتی می گویی دوستت دارم

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 1
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:27 ] [ شادی ]

گرفته دلم

کجایی که آرامم کنی

کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی

گرفته دلم

کجایی که به درد دلهایم گوش کنی

کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...

نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام

نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام

 در لا به لای برگهای زندگی

نیست برگی که از تو ننوشته باشم

 نیست روزی که از تو نگفته باشم

امروز آمد و از تو گفتم

نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم

  دلم خالی نشد و گرفته دلم

کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟

نیستی و حتی سراغی از دلم نمی گیری

یک روز نباشم که تو مثل من نمی میری....

 نمیبینی چشمهایم را

نمیمانی تا دلم را

به نقطه خوشبختی برسانی

مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد

از اینکه همیشه تو را خواهم داشت

نمی خواهی دلم را

نمیدانی راز درونم را

نمی گذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 1
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:26 ] [ شادی ]

آدم هـا می آینـد

زنـدگی می کننـد

می میـرنـد و می رونـد …

امـا فـاجعـه ی زنـدگی تــو

آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

مـی مـــانــد

و نبـودنـش در بـودن تـو

چنـان تـه نـشیـن می شـود

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای …

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:26 ] [ شادی ]

دلم برای سادگی ام می سوزد وقتی

دستانت را برایم مشت می کنی

می پرسی: گل یا پوچ ؟

در دلم می گویم : دستهای تو

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:24 ] [ شادی ]

دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر می کنی تمام شده

اما یک دفعه همه وجودت را آتش میزند

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:23 ] [ شادی ]

اسم های مجــازی

تصویر های مجــــازی

مشخصات مجــــازی

و در بین این همه چیزهای مجازی

تنـــها یک چیز حقیقت دارد

تنـــهایی “ من و تـــو ”…

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:22 ] [ شادی ]

  با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.

عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.

با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.

همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.

همنفست نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.

و با یاد تو زندگی نمی کنم که روزی فراموشت کنم.

با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.

عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.

با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.

همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.

همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.

و با یادت زندگی می کنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.

همچنان لحظات زیبای با تو بودن می گذرد

از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام

ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.

اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی می کنم

آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت

و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.

ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است

عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.

با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم

طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.

و همچنان لحظات زیبای با تو بودن می گذرد

لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.

با تو بودن را می خواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.

با تو بودن را می خواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.

با تو بودن را می خواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.

پس ای عزیز راه دورم با من باش 

در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:14 ] [ شادی ]

به دنبال کدام پایان

خلاف جاده ایستادی ؟

چرا تا عادتت کردم

به فکر رفتن افتادی ؟

چرا باید به تنهایی

دوباره بی تو برگردم ؟

کجای جاده بد بودم

کجای قصه بد کردم ؟

 

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:12 ] [ شادی ]

شاید فراموشت شدم

شاید دلت تنگه برام

شاید بیداری مثل من 

به فکر اون خاطره هام

شاید تو هم شب که میشه

میری به سمت جاده ها

بگو تو هم خسته شدی

مثل من از فاصله ها

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:10 ] [ شادی ]

عشق بازی کار فرهاد است و بس

دل به شیرین داد و دیگر هیچکس

مهر امروزی فریبی بیش نیست

مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:8 ] [ شادی ]

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

و میان من و تو فاصله جا می گیرد

من در این دشت جنون تنهایم

من از این فاصله ها بیزارم

و در این گستره فاصله ها می میرم

من میان شب و روز

در تن خشک زمین

من میان صحرا

همه جا یکه و تنها

خسته از جور زمان

با تنی خورده به جان زخمی چند

میزنم بانگ که وای

هستی ام رفته به باد

ضجه ام را که شنید؟

جای دل تنگ تر از مشت من است

نفسم می گیرد

می گشایم نفسی پنجره را

تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم
 

ادامه مطلب
درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:4 ] [ شادی ]

اگر بـاران  نبارد باغبان دلگیر خواهد شد

و فرصت های فروردین نصیب تیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد برکه ی احساس می خشکد

و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کفتر سهراب میمیرد

و کفتر باز آیا راغب شبگیر خواهد شد

اگر بـاران  نبارد " باز بـاران  با ترانه -

با گهر های فراوان " از چه رو تحریر خواهد شد

اگر بـاران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند

که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد

اگر بــاران  نبارد واژه بـاران چه خواهد شد

و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد تکنواز رود می داند

که در این باره با سیلاب ها در گیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه

وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد در شب شعر شقایق ها

قصیده با غرور چشم ها در گیر خواهد شد...

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:3 ] [ شادی ]

با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی؟!...
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما

دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند،
به راستی...
عشق بزرگترین آرامش جهان است.

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:2 ] [ شادی ]

مرا به نام بخوان

تا از هجوم دلتنگی

به سلامت

رد شوم .

ای روزها سپیدهای عاشقانه ام را

در شومینه اتاقم می سوزانم

شاید

گرمای عشقت

بار دیگر

زمستان دلم را

تابستانی کند.

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:2 ] [ شادی ]

من به دلتنگی شبهای ملول

و تهی مانده خود از شادی

ذهنم از خاطرها سرشار

من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ…

و به یک معجزه می اندیشم…

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 1
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 20:0 ] [ شادی ]

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گرچه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

روزگاریست غریب

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود

درباره : شعر ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0  
بازديد : 0
[ یکشنبه 19 آذر 1391 ] [ 19:55 ] [ شادی ]

انکار نمی کنم

زندگی خوب است

اینجا همه چیز است

آینه ، قرآن ، ظرفی آب

تسبیح ، شمع ، دیوان حافظ

در کنار خواب های یاسی رنگ !

مرا ببین ، نگاه کن مرا

از حنجره کوچه صدایت کردم

افسوس!

میان باد پیچید ، همه فریاد من

نگاه کن مرا ، مرا ببین

در این تنهایی

در پشت فاصله ها

بالهای چشمانم را می بندم

شاید بیایی...

تکرار می کنم ، زندگی خوب است...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 72
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 371
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 57
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 11
  • بازدید هفته : 83
  • بازدید ماه : 61
  • بازدید سال : 6,280
  • بازدید کلی : 224,284
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ دانلود بازی کامپیوتر PC روز بخیر شب بخیر